زمین، خانه ابدی ما

(خانه کوچک در حال زخم‌خوردن، خانه بزرگ در خطر)

از: محمد فتاحی

نگارشگرِ خانه کوچک تا خانه بزرگ‌ترمان زمین

اذرماه ۱۴۰۴

 

درود بر تو، ای دوست نادیده که این سطرها را می‌خوانی…

من زاده جنگل‌های زاگرس‌ام؛ جایی که صبح‌ها بوی برگ بلوط تازه هنوز در هوا می‌پیچد و بادها نام مادربزرگ‌هایم را زمزمه می‌کنند.

هر درخت آنجا شناسنامه یک قبیله است و هر چشمه نامه عاشقانه زمین به ما.

این روزها همان درخت‌ها، آرام و بی‌صدا، دارند خداحافظی می‌کنند.

شکل شماره 1 خانه کوچک ایران  در حال زخم‌خوردن و خانه بزرگ کره زمین در خطر

ازدرد زاگرس بسیار گفته‌ام؛ از سردشت تا فارس، از لرستان تا کهگیلویه، از درختان چهارصد،پانصد ساله‌ای که در آتش‌های بی‌امان می‌سوزند، از قطع درختان سالم برای گسترش زمین کشاورزی، از دام‌هایی که بیش از ظرفیت مراتع را می‌جرند، از زغال‌گیرانی که جنگل را به کیسه‌های سیاه تبدیل می‌کنند، از حیات‌وحشی که در جزیره‌های گسسته جنگلی سرگردان و در حال فرار یا در اتش می سوزند.

شکل ۲ تا 6: دردهای بی‌پایان زاگرس؛ تصاویری که هر کدام فریادی خاموش‌اند.و در این میان، سازمان‌های متولی، نیم قرن است با مدیریت ضعیف ،مالی، فنی و تجهیزاتی، تنها نظاره‌گر بوده‌اند. در گزارش‌های رسمی همچنان از «شش میلیون هکتار جنگل زاگرس» سخن می‌گویند، گویی عدد را با میخ به کاغذ کوبیده‌اند تا واقعیت زیر پای‌شان نلغزد.

هواپیماهای  آتش‌نشانی ندارند، کارشناس آموزش‌دیده به تعداد کافی ندارند، بودجه واقعی ندارند، اما تابلوهای عریض و طویل بر سر در ادارات دارند؟

ای پاسداران قانونی و شرعی انفال این سرزمین!

اگر نتوانسته‌اید حتی یک آتش‌سوزی را به‌موقع مهار کنید، اگر نسخه‌های‌تان بوی حفاظت و  احیا نمی‌دهد، اگر حتی «جنگلداری اجتماعی» را هم به همان سبک کهنه دستوری پیش می‌برید و بیابان هر روز جلوتر می‌آید، پس این حضور پرطمطراق چه خاصیت دارد؟

در کشوری که فراوان ترین منابع فسیلی جهان را دارد، شرم نیست که جنگل در آتش بسوزد و سازمان متولی حتی چند بالگرد آب‌پاش برای هر منطقه جنگلی نداشته باشد؟

حداقل شهامت داشته باشید و بپذیرید که جنگل را رها کرده‌اید تا دیگر کسی از شما حساب نکشد.اما همین‌جا، نفس را حبس می‌کنم و پا را فراتر از مرزهای خانه کوچک‌مان ایران می‌گذارم.

چون فریاد بلوط زاگرس، با دود آمازون ، با خاکستر استرالیا، با یخِ آب‌شده سیبری….یکی می‌شوند.

شکل ۹: زمین در آغوش مادر ، شکل ۱۰ (راست): طلوع زمین – آپولو ۸، ۱۹۶۸ و شکل ۱۱ (وسط): نقطه آبی کم‌رنگ  وویجر ۱، ۱۹۹۰

ما چه بخواهیم چه نخواهیم، این گوی آبی معلق در تاریکی کیهان، خانه ابدی ماست.

خانه همان انسانی که دویست هزار سال پیش کنار دریاچه تورکانا سنگ تیز کرد،

خانه زن و مردی که ده هزار سال پیش در هلال حاصلخیز ( مزوپتامیا ) گندم را اهلی کردند و نان پختند،

خانه کودک پارسیِ تخت‌جمشید و کودک مایاِی هرم‌ساز،

خانه  برده و برده‌دار، ظالم و مظلوم،

خانه ما که آسمان را شکافتیم و به ماه رفتیم و برای نخستین بار از بیرون به خانه خودمان نگاه کردیم و دریافتیم:

هیچ مرزی نیست؛ فقط یک خانه واحد، شکننده و زیبا.

وقتی در اندونزی جنگل را برای روغن پالم می‌سوزانند، ریه کودک زاگرسی تنگ می‌شود.

وقتی در سیبری پرمافراست آب می‌شود، آب بالا می‌آید و جزایر مالدیو را می‌بلعد؛ مردمانی که هرگز اسم ایران را نشنیده‌اند، بی‌خانمان می‌شوند.

هر جنگلی که می‌سوزد ، چه در زاگرس، چه در کالیفرنیا، چه در کنگو ، دودش نخست به چشم نیاکان مان می‌رود و بعد به چشم فرزندان ما.

 

شکل ۱۲: درخت در بهار و در زمستان

 

 

 

ما فقط نیم قرن، گاهی کمتر، گاهی کمی بیشتر، مهمان این خانه‌ایم.

با دست خالی می‌آییم، با دست خالی می‌رویم.

تنها چیزی که از ما می‌ماند

یا سایه درختی است که کاشتیم، یا خاکستری است از جنگلی که سوزاندیم

چه در خانه کوچک ایران، چه در هر گوشه خانه بزرگ زمین.

 

 حالا وقت بیداری است.

ما، دردمندان ایران، که سال‌هاست برای بلوط‌های زاگرس اشک ریخته‌ایم، این بار دست در دست نگهبانان آمازون، جنگل‌بانان بورنئو، فعالان آفریقایی و همه انسان‌های آگاه زمین می‌گذاریم و با هم فریاد می‌زنیم:

عزیزانم:

 ما امانت‌داریم، نه مالک.

ما مسافریم، نه غارتگر.بیایید

همین لحظه، در خلوت قلب‌هایمان عهد ببندیم:

تا آخرین نفس، حتی اگر فقط یک بار دست فرزندمان را بگیریم و  به دامن جنگل ، چه زاگرس، چه هیرکانی، چه آمازون ، ببریمش ، با لبخند بگوییم:

ببین عزیزم، این‌ها اجداد و بزرگان تو هستند؛

این درخت‌ها، این خاک، این باد، همیشه اینجا هستند تا تو را در آغوش بگیرند

ما می‌رویم،

اما درخت می‌ماند.

زمین می‌ماند.

عشق می‌ماند.

تو نیز فقط یک دانه یا یک نهال بکار؛ جنگل خودش جوانه خواهد زد، چه در خاک زاگرس، چه در هر خاک دیگری از این خانه مشترک.

سخن آخر:

زمین فقط یک سیاره نیست؛

معجزه‌ای ۴٫۵ میلیارد ساله است، تنها خانه شناخته‌شده فعلی حیات در تمام کیهان.

کوچک است وقتی در برابر کهکشان می‌ایستد،

عظیم است وقتی در برابر یک گنجشک می‌ایستد،

و بی‌نهایت عزیز است وقتی می‌فهمیم تنها خانه‌ای است که داریم.

این پارادوکس اندازه، زیباترین دعوت‌نامه تاریخ است:

ما باید نگهبان این نقطه آبی باشیم ، همه با هم، فراتر از هر مرز و پرچم.

بیایید عهد ببندیم؛

تا آخرین نفس، نگهبان خانه کوچک‌مان ایران و خانه بزرگ‌ترمان زمین باشیم.

با عشق بی‌پایان از دل جنگل های زاگرس،

برای همه کودکان زمین ، از نسل زِد تا آلفا و هر نسلی که پس از ما خواهند آمد

مانایی شما،
مانایی تک‌تک شما که این سطرها را تا آخر خواندید،
مانند سایهٔ درختی باشد که امروز کاشته‌اید؛
سایه‌ای که بر پیشانی کودکان نسل آلفا و بتا و هر نسلی که پس از ما خواهند آمد بیفتد،
سایه‌ای که در گرمای ظهرهای آینده، نفس خواهد کشید و خواهد گفت:
«آن‌ها ما را ندیدند، اما ما را دوست داشتند.
مانایی‌تان،
مانند آخرین بلوط زاگرس که هنوز ایستاده است،
مانند آخرین قطرهٔ آبِ چشمه‌ای که هنوز جاری است،
مانند آخرین نسیمی که هنوز بوی جنگل دارد،
پاینده و جاودان باد؛
تا سبزی این خانهٔ کوچک و این خانهٔ بزرگ،
تا آخرین نفسِ زمین،
در رگ‌های ما و فرزندان‌مان بجوشد.
شما نمی‌میرید،
اگر امروز یک دانه بکارید؛
شما ابدی می‌شوید،
وقتی جنگل از خاکستر برخیزد و نام شما را زمزمه کند.
تا آخرین نفس،
تا آخرین درخت،
تا آخرین قطرهٔ آب،
تا آخرین کودک که هنوز می‌تواند زیر سایهٔ درخت بخوابد؛
مانایی‌تان برای سبزی زمین،
برای همیشه،
برای ابد،
پاینده باشید.
با عشق بی‌پایان از دل زاگرس،

محمد فتاحی

هدیه : نگارشگرِ خانه کوچک تا خانه بزرگ‌ترمان زمین